ای دل دهاتی
ای دل دهاتی
به کشک شور بساز که قند شهر, دروغی بیش نیست...
حسین پناهی
به کشک شور بساز که قند شهر, دروغی بیش نیست...
حسین پناهی
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
نه، عادت میکنیم!!!
◆◆◆پرسیدم: پدر جان فقر ما چقدر طول میکشه؟
/ گفت: چهل روز /
پرسیدم: بعدش پولدار میشیم؟ /
گفت: نه، عادت میکنیم!!!
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
شکست عشقی....
وقتی در آفریفا هر 5ثانیه یک کودک از گرسنگی میمیرد
شکست عشقی تو خیلی مسخره و مضحک به نظر می آید...
شکست عشقی تو خیلی مسخره و مضحک به نظر می آید...
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم .
رفتم نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟
گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ،
با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟
گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...!
اشکاشو که پاک کرد ، یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو شروع کرد
تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم .
گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ،
با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟
گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...!
اشکاشو که پاک کرد ، یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو شروع کرد
تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم .
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
آه ای مرد چرا تنهائی....................
تو اگر میداستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهائی....................
ایرج جنتی عطائی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهائی....................
ایرج جنتی عطائی
+ نوشته شده در شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
و دلم میـــــگرید...!
آخرین بار که من از تهِ دل، خندیدم
علتش پول نبود...
انعــکاسِ جُـــوک هر روز نبــود.
علتش، چهره‌یِ ژولیده‌یِ یک دلقک، یا زمین خوردن یک کُور، نبود...
من بهِ «من» خنــدیدم!
که چو یک دلقـــکِ گیج
نقش یک خنده به صورت دارم،
و دلم میـــــگرید...!
--------------
محمد اقدام
علتش پول نبود...
انعــکاسِ جُـــوک هر روز نبــود.
علتش، چهره‌یِ ژولیده‌یِ یک دلقک، یا زمین خوردن یک کُور، نبود...
من بهِ «من» خنــدیدم!
که چو یک دلقـــکِ گیج
نقش یک خنده به صورت دارم،
و دلم میـــــگرید...!
--------------
محمد اقدام
+ نوشته شده در شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
آیا تمام سهم کودکان ما ازدهکده جهانی این است ؟
+ نوشته شده در شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
کشفشان کن...
با این که دنیا پر است از لبخندهایی که
پشتشان غرض و مرض است،
لبخندهایی هم وجود دارند
که یخت را آب می کنند!
کشفشان کن...
F B C
پشتشان غرض و مرض است،
لبخندهایی هم وجود دارند
که یخت را آب می کنند!
کشفشان کن...
F B C
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
پدرم گفت :
پدرم گفت :
مردم ۲ نوع هستند
بخشنده و گیرنده
گیرنده ها بهتر میخورند
اما بخشندگان بهتر میخوابند . . .
توماس مارلو
مردم ۲ نوع هستند
بخشنده و گیرنده
گیرنده ها بهتر میخورند
اما بخشندگان بهتر میخوابند . . .
توماس مارلو
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ هیچوقت ﺑﺮ نمیگردن !!!
آﺩﻣﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷﻖ میشن …
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ میگن ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ میزارن …
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ ، ﺳﺎﮐﺖ میشن ، ﭼﯿﺰﯼ نمیگن ،
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ میگن ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ …
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ میزارن …
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ ، ﺳﺎﮐﺖ میشن ، ﭼﯿﺰﯼ نمیگن ،
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ هیچوقت ﺑﺮ نمیگردن !!!
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
دردناک ترین جدایی ها
دردناک ترین جدایی ها آنهایی هستند که،
+ نوشته شده در شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمی‌برند
از صلیب سرخ آمدند گفتند:
در اردوگاه شما را شکنجه‌تان می‌کنند؟
همه به سید نگاه کردند
سید جواب نمی‌دهد
مأمور صلیب سرخ گفت:
آقا شما را شکنجه می‌کنند؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید
سید جواب نمی‌دهد
نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست
فرمانده پادگان آقای ابوترابی را برد در اتاق، گفت:
تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند
دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمی‌برند
فرمانده کلاهش را زد زمین گفت:
من نوکر تو هستم!
در اردوگاه شما را شکنجه‌تان می‌کنند؟
همه به سید نگاه کردند
سید جواب نمی‌دهد
مأمور صلیب سرخ گفت:
آقا شما را شکنجه می‌کنند؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید
سید جواب نمی‌دهد
نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست
فرمانده پادگان آقای ابوترابی را برد در اتاق، گفت:
تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند
دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمی‌برند
فرمانده کلاهش را زد زمین گفت:
من نوکر تو هستم!
+ نوشته شده در شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط ساده وچه
|
عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی